«گنــاه از نان شبـــــــ هم واجب تـــــر است این روزها»
در عجبــــم از مردمانی که
از نــداری می نـالند اما
بر بــامِ خانه های محــــقرشان بساطِـ گنــاه پهـــن استــــ…
این روزها گنــاه از نان شبـــ هم واجب تــر است….
می گفتːحالا که جوونم دلم می خواد جوونی کنم. خوش باشم. از همه خوشگل ترباشم همه فقط به من نگاه کنن. دلم نمی خواد مثل مادر بزرگ ها یه چادر چاقچور بکشم سرم و بچپم تو خونه اون وقت هیچ کس سراغم نمیاد. خوب وقتی یه کم سنم رفت بالا ,به چهل پنجاه رسیدم یه سفر می رم مکه و بعدش توبه می کنم. نماز می خونم. روسری سر می کنم. حالا کو تا اون موقع!خیلی وقت دارم... بنده خدا نمی دونست مهلت زنده بودنش خیلی محدوده.بعد از تصادف حتی فرصت استغفار هم پیدا نکرد. |
حکایت عجیبیست رفتار ما ...
خداوند میبیند و میپوشاند ...
مردم اما نمیبینند و فریاد میزنند ...